خانم راضیه داور پناه دارای مدال طلا و برنز مسابقات کشوری در رشته شنا

 

 

بسیار خوشحالم از  راضی شدن یارا

قطعا از پس هر سختی آسانی هست. این سخن سخن من و شما نیست. وعده ی الهی است که حتما محقق خواهد شد. اما خداوند کارخانه ی آدم سازی دارد که ابزارش همین دشواریها است. وگرنه که ما همه انسان هستیم با همه ی اعضا و جوارح. اما خالق ما آدم می خواهد نه انسان. و برای آدم شدن باید از سختیها و تنگناها گذر نمود که شاهراه رسیدن به آدمیت تسلیم و رضا است.

 نگاه به زندگی از این زاویه روح بزرگی می خواهد. و انسانی با این عظمت روح حتما و حتما به مقام قرب و رضا خواهد رسید. و آدمی با چنین خصیصه ای قطعا از کره ی دیگری نیامده و در همین کره ی خاکی مسکن و مأوا دارد. آدمی از جنس من و توکه در این شلوغی و هیاهو و روزمرگی هرگز به خود اجازه ندادیم و حتی نیندیشیدیم که نگاهی هر چند گذرا به اطرافمان بیندازیم. شاید که در بین ما وجود چنین گوهرهائی که به دور از هر رنگ و ریائی فقط و فقط رضای دوست را می طلبند و بس.

راضیه داور پناه: تولد، کودکی

در واپسین روزهای پائیز سال 1365 «26 آذر» از پدری عارف و مادری از سلاله ی زهرا دختری از جنس باران چشم بر جهان گشود. دختری زیبا که از بدو تولد نعمت و برکت را برای خانواده ی پر جمعیت خود به ارمغان آورد. پدر و مادر نام راضیه را بر روی کودک دلبندشان نهادند. کودک روز به روز مراحل رشد را طی می کرد و هر روز بر زیبائی و جذابیتش افزوده می شد. از آنجا که فرزند آخر خانواده بود همه  او را عزیز می داشتند و به خواسته هایش احترام می گذاشتند و تا لب تر می کرد همه ی خواهرها و برادرها بسیج می شدند و به تمام خواهشهایش جامه ی عمل می پوشاندند. دختر کوچک خانواده ی داور پناه نه تنها برای اعضای خانواده عزیز بود؛ بلکه تمام اقوام و دوستان نیز او را بسیار دوست داشتند. راضیه ی کوچک علاوه بر زیبائی خدادادی اش همانند دیگر همسن و سالانش بسیار پر انرژی و شاداب و با طراوت بود. وقتی اقوام دور هم جمع می شدند راضیه با بچه ها به بازی و تفریح و سرگرمیهای مخصوص به کودکان می پرداخت. او همیشه محور قرار می گرفت و همیشه در گروههای دوستی به عنوان سرگروه سکان بازیها را به دست می گرفت و بدین ترتیب بچه ها را کنترل می نمود. وقتی هم با بچه ها دچار اختلاف می شد بزرگترها وساطت می کردند تا راضیه آنها را ببخشد. و به اصطلاح آنها را آشتی می دادند. او علیرغم شیطنتهای توأم با شور و نشاط همواره رفتاری بزرگ منشانه از خود بروز می داد. طوری که معلم بازی را سرلوحه ی بازیهایش قرار می داد. بچه ها را دور هم جمع می نمود و در نقش یک معلم به آرزویش رنگ و بوئی واقعی می بخشید. شاید هم تمرینی بود برای آینده.

راضیه داور پناه: نوجوانی و جوانی

راضیه کودکی را آرام آرام پشت سر گذاشته و پا به عرصه ی نوجوانی می نهد. دورانی پر از آرزوهای دور و دراز، آرزوهائی که هر کدام به سهم خود می تواد دریچه ای نو به روی انسان بگشاید. دخترک حالا دیگر بزرگتر شده و باید شخصیت حقیقی اش شکل بگیرد و استعدادهایش شکوفا گردد که البته همین طور هم شد. هرچه جلوتر می رفت شخصیتی رشد یافته و استعدادهای نهان در او بیدار و پدیدار می گشت. اما انگار قرار بود دست تقدیر شرایط جدیدی را برای او رقم بزند. شاید هم روزگار می خواست آموزگارش باشد. اما هرچه بود او را راضی به رضای دوست نمود. او می خواست شایسته و همطراز نامش باشد. و عجب حسن انتخابی! در سال 79 بر اثر سانحه ی تصادف برادر را از دست داد و خانواده را به مصیبتی عظمی مبتلا ساخت. داغ مرگ برادر ضربه ی سنگینی به روح و روان خانواده به خصوص راضیه وارد آورد. او بیشتر از دیگران به برادر وابستگی داشت و همین مسأله سبب شد تا رفته رفته زمینه ی بروز بیماری را در وی فراهم سازد. در پی فوت برادر همسرش نیز سه فرزند خود را با بیرحمی رها کرد و خانواده داور پناه را با غمی جانکاه تنها گذاشت. پدر و مادر سرپرستی نوه ها را بر عهده گرفتند و بالطبع وظیفه ی راضیه هم سنگینتر می شد. رسیدگی به اوضاع روحی فرزندان برادر و همچنین پرداختن به امور درسی خود بار سنگینی بر شانه های دختر کوچک خانواده بود. اما از آنجا که تحت تربیت صحیح پدر و مادر روحیه ی مقاومی پیدا کرده بود تلاش می کرد کوچکترین خللی در دروسش ایجاد نگردد. اما مشکلات راضیه به همین جا ختم نشد. در سال 80 به دلیل ابتلا به بیماری آپاندیسیت موردبیهوشی کامل و نهایتا جراحی قرار گرفت و حدود یک ماه پس از عمل صبح که از خواب بیدار شد پاهایش دچار خواب رفتگی شد و دیگر نتوانست راه برود. پس از بررسیهای دقیق از سوی پزشکان ابتدا اسپاسم عصبی تشخیص داده شد. اما رفته رفته متوجه تشخیص اشتباهشان شدند. و متأسفانه علت مشخصی برای بیماری پیدا ننمودند. این بیماری به تدریج پاهای دخترک را دچار تحلیل عضلانی «آتروفی عضلانی» نمود و باعث از کار افتادن عصبهای حرکتی در وی گردید. ای روند ادامه داشت تا این که او مجبور شد برای همیشه از صندلی چرخدار استفاده نماید. قبول و پذیرش این واقعیت از طرف راضیه که از سلامتی کامل برخوردار بود آن هم در سن پانزده سالگی بسیار دشوار و گران بود و وظیفه ی خطیر خانواده را در جهت تزریق و تقویت روحیه ی دختر بسیار سنگین می نمود. اما قبول چنین شرایطی نمی بایست ضامن انزوا و نابودی وی گردد. لذا همه ی اعضای خانواده کوشیدن ضمن پذیرفتن شرایط در جهت نیل به اهداف عالی راههای برون رفت از خطرات احتمالی را برای او هموار نمایند و با تزریق عشق نگذارند بیمارای او را تسلیم خود نماید. البته از آنجا که خودش هم روحیه ی مقاومی داشت بیماری را هدیه و لطفی از سوی معبود و معشوق حقیقی می دید و الحق که به واسطه ی نامش راضی بود به رضای الهی. او علیرغم مشکلات فراوانش هیچ گاه لب به گلایه نسبت به پروردگارش نگشود و صبورانه مسیر پیشرفت و ترقی را می پیمود. به هر حال سالهای اول تا سوم دبیرستان را با ویلچر به مدرسه می رفت. مدرسه ای که او در آنجا تحصیل می کرد به نام مدرسه ی حجاب واقع در خیابان بنیاد مقابل درمانگاه امام خمینی بود این مدرسه دارای تعداد زیادی پلهه بود که او باید برای رفتن به کلاس با ویلچر از آنها عبور می نمود و رفت و آمد راضیه را با مشکل مواجه می کرد. آن موقع شرایط بهتر بود و دستش می گرفتند و از پله ها بالا می بردند. گاهی هم کلاسها در تبقه پائین تشکیل می شد. گاهی هم که امکان تشکیل کلاسها در تبقه پائین میسر نبود به ناچار خانواده او را بغل می کردند و سر کلاس می بردند. حضم این مسأله برای یک دختر کم سن و سال بسیار دشوار بود. ولی برای راضیه اهمیت چندانی نداشت و صبورانه دشواریها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت. در اثنای مدرسه هم با سر دردهای بسیار شدیدی دست و پنجه نرم می کرد که علتش هیچ گاه مشخص نشد. طوری که گاهی از مدرسه با آمبولانس راهی بیمارستان می شد. اما با همه ی دشواریها همیشه شاگرد ممتاز مدرسه بود و اجازه نمی داد شرایط حاد جسمی مانع پیشرفت درسی اش گردد. به هر صورت با معدل بالا موفق به اخذ دیپلم گردید و در کنکور سراسری با عالی در دانشگاه تهران پذیرفته شد. ولی به دلیل شرایط سخت جسمی نتوانست به تهران برود و در دانشگاه آزاد قم در رشته ی مدیریت آموزشی مشغول به تحصیل شد و موفق به دریافت مدرک کارشناسی گردید. او در کنکور کارشناسی ارشد هم شرکت کرد و در دانشگاه تهران پذیرفته شد. ولی باز هم به دلیل شرایط سخت جسمی از ادامه تحصیل باز ماند. در دوران دانشگاه هم با سختیهای زیادی مبارزه نمود. از آنجا که از ساعت هفت صبح تا شش بعد از ظهر در دانشگاه بود؛ لذا یکی از مشکلات او عدم مناسب سازی سرویسهای بهداشتی بود. راضیه دختری است در نهایت مناعت طبع و هیچ گاه نمی خواست حتی برای قضای حاجت برای کسی مزاحمت ایجاد نماید. بنا بر این به دلیل کنترل مزاج پس از چهار سال تحصیل بیماریهای دیگری از جمله مشکلات کلیوی و گوارشی، سنگ صفرا، قلب و … به او اضافه و تأثیرات مخربی در وی به جا گذاشت. او دو عامل را دلیل بر موفقیتش می داند. در شرایطی که هر دختری با غرور وارد دانشگاه می شد و می خواست خودی نشان دهد یا به عبارتی دیده شود؛ راضیه باید غرور جوانی اش را می شکست و خود را در آغوش برادرش جمع می کرد تا با لبخند و سکوت رضایتش را در برابر همه ی ناملایمات اعلام کند و یکی یکی پله های ترقی را طی نماید. اما در کنار همه ی سختیها پذیرش یک مسأله برای او بسیار سنگین بود. از سال 82 شکل ظاهری دستهایش نیز تغییر کرد و انگشتانش دچار خمیدگی گردید. و اینجا بود که واقعا خداوند بر دستان زیبایش بوسه زد و هر روز که می گذرد دستان خدا این دستها را می فشرَد و او را در آغوش می گیرد. از آنجا که او خطاطی می نمود و شعر می نوشت قبول دستها تا چند سال برایش مشکل بود. اما راضیه دختری نبود که نتواند از این امتحان سخت الهی سربلند بیرون بیاید. او مثل همیشه تمام قوای خود را در ذهن و افکارش جمع کرد و پر انرژیتر از قبل به فعالیتهایش ادامه داد. او در کنار درس و دانشگاه از سال 80 وارد استخر شد و شنا را به طور حرفه ای شروع کرد و به موفقیتهای چشمگیری هم دست یافت که در مجموع یازده مدال طلا و دو مدال نقره ی کشوری را از آن خود نمود. او عضو تیم ملی شنا بود. اولین مسابقات کشوری در مرداد 82 در کردان کرج برگزار گردید و او موفق به کسب یک مدال طلای قهرمانی شد. راضیه از سال 80 تا سال 91 عضو تیم ملی شنا بود و در مسابقات مختلف صاحب چندین مدال طلا و به عنوان قهرمان برتر و یک نقره می شد. او چند سال هم به عنوان ورزشکار با اخلاق انتخاب شد. اما در سال 91 بیماری وی تشدید شد و پزشکان ورزش را برای او منع نمودند. بدین وسیله او شنا را برای همیشه کنار گذاشت و با ورزش مورد علاقه اش خداحافظی نمود. جدائی او از شنا سبب شد تا به سمت مطالعه روی آورد و کتابهای مرتبط با رشته ی تحصیلی اش را می خواند. او به عربی و ریاضی هم تسلط زیادی دارد. به همین دلیل به تدریس خصوصی ریاضی، عربی و سایر دروس دبیرستان و پیشدانشگاهی همت گمارد. از آنجا که در زمینه های تفسیر، مفاهیم، تجوید و قرائت قرآن هم مطالعه و تسلط داشت؛ لذا برای تدریس به مساجد، حسینیه ها و محافل قرآنی دعوت می شد و فعالیت خوبی هم داشت. او حافظ یک جزء از قرآن کریم می باشد. یکی از مواردی که موجبات رنجش راضیه ی جوان را فراهم می کرد مورد قضاوت واقع شدن و نهایتا گوشه نشینی بود. او برای اشتغال هم تلاش زیادی نمود. در آزمونها و مصاحبات مختلف شرکت می نمود و رتبه های خوبی هم کسب می کرد. اما تمام سازمانها و نهادها او را فقط و فقط به دلیل عدم سلامت جسمی نمی پذیرفتند. او به کارهای هنری از جمله تئاطر علاقه ی زیادی داشت. از سال 85 به طور غیر رسمی تمریناتش را آغاز نمود. اما به دلیل ورود به دانشگاه آن را رها کرد و از سال 91 رسما وارد این حوزه گردید. و تمریناتش را به طور مستمر زیر نظر اعظم دلداده شروع کرد و در عرصه ی بازیگری هم بسیار درخشید. این کلاسها در مؤسسه ی رعد فاطمیه برگزار می شد که اولین کار گروه تئاطر در سال 94 با نام روز قشنگ سارا با موضوع کودک در همین مؤسسه ارائه گردید که مورد استقبال قرار گرفت. در این نمایش راضیه نقش شیطونک با صدائی خاص بسیار درخشید. در سال 95 کاری با عنوان کمدی اکتشافات ارائه شد که راضیه در نقش مسافر دریائی ایفای نقش نمود. او در این نقش به مقام دوم بازیگری نائل آمد. این نمایش به جشنواره بین المللی راه یافت که گروه راضیه و دوستانش در بخش طراحی لباس، طراحی صحنه و بازیگری به مقامهای اول و دوم دست یافتند. در سال 95 96 نیز نمایشی با عنوان کمدی ارتفاعات راضیه در نقش برادران رایت با صدائی خاص باز هم خوش  درخشید و در آن تئاطر او سه تقلید صدا ارائه داد و به عنوان بازیگر برتر انتخاب گردید. بدین ترتیب این نمایش هم به جشنواره ی بین المللی امید آفرین اصفهان راه یافت و در بخش گریم و کارگردانی برتبه های اول و دوم را از آن خود نمودند. او در عرصه ی تئاطر هم فشارهای زیادی را متحمل گردید. با توجه به این که او ویلچری بود و نمی توانست بسیاری از کارهای شخصی خود را در مؤسسه انجام دهد؛ لذا باز هم به وی فشار آمد و از ناحیه ی سینه دچار عارضه ی توده ای شد او در سه جراحی پی در پی کبه تدریج از تئاطر فاصله گرفت. چون پزشکان هر گونه فشار و نگرانی را برای او ممنوع کردن. راضیه مدتی را هم در بخش مخابرات مؤسسه ی رعد فاطمیه به سرپرستی مهندس محمود دیباجی مشغول به کار شد. اما پس از مدتی به دلیل جراحی مجدد کار را رها نمود. راضیه داور پناه از خانواده اش به خوبی یاد می کند. همه ی اعضای خانواده به خصوص پدر و مادر در هر شرایطی همراه و مشوق او بودند. اما متأسفانه فوت پدر در سال 93 ضربه ی بزرگتری بر روح و جان خانواده ی داور پناه وارد نمود و باز هم راضیه تکیه گاه امنش را از دست داد. اما اعضای خانواده نقش شان را در زندگی او پر رنگتر از همیشه ایفا نمودند. ولی او نقش ناهید برادر زاده اش را بسیار پر رنگ و حیاتی می داند. ناهید همچون خواهری مهربان و صمیمی همه جا یاری شفیق و و رفیقی زحمتکش برای راضیه بوده و هست و هر جا که او موفقیتی کسب نموده حتما رنگ و رد پائی از حضور ناهید در کنار عمه به چشم می خورد.

شعر و راضیه

در کنار همه ی فعالیتها و موفقیتهای او همه راضیه را با شعرش می شناسند. اصلا راضیه و شعر دو روحند در یک کالبد. قریحه و ذوق بینظیر او در سرودن شعر به دوران نوجوانی و شاید هم پیشتر، به زمان کودکی بر می گردد. البته او در نثر و داستان هم دستی به قلم دارد. ولی عمده  نوشته های او شعر است. او تخلص شعری اش را از نام و شخصیتش برگرفت و به راضی متخلص گردید. او روحی حساس و طبعی لطیف دارد که اشعارش سخن نویسنده گواهی می دهد. در سال 87 در انجمن شعر دانشگاه آزاد مسابقه ای تبا محوریت حضرت علی (ع) ترتیب داده شد که شعر او به عنوان شعر برگزیده و برتر انتخاب شد. پس از آن در چندین شب شعر شرکت نمود که همیشه اشعارش مورد اقبال واقع  می شد. او در غزل، قصیده، شعر نو و شعر مرکب یدی طولا داشت. سادگی و روانی و در عین حال موجز بودن و همچنین بهره گیری از صنایع ادبی از خصوصیات اشعار وی به شمار می آید. بیماری سبب ارتباط عمیق او با معبودش گردید که این ارتباط در اشعارش نیز هویدا است. چند نمونه از اشعار او در ذیل خواهد آمد.

تنهائیم به وسعت دلتنگی تا روزهای خوب مرا می بُرد، خورشید خاطرات عزیزانم تا آخرین غروب مرا می بُرد. آن روزها که خسته ترین بودم، یک گوشه در حوالی خاموشی، کز کرده بود یک منِ بی اعصاب. حرفی نمانده بود برایم جز، از درد و آه گفتن بی اعصاب. آن روزها که سخت گذر کردند، آن روزها که قحطی لبخندش، آن روزها که گریه شدن مد بود. با خیرگی به قاب پر از عکسش، انگشت مانده لای دهن مد بود. آن روزها که مرگ فراوان بود، ساکت نشسته بودم و می لولید در من، جنازه های منِ بیکس. ساکت نشسته بودم و می جوشید در من، گدازه های منِ بیکس. تا انفجار راه کمی بود. و انگار یک نفر که نمی خندد، یک جای دور منتظر من بود. با نیمه جان مانده گل آویز و مشتی گره به گوشه ی دامن بود. گویا کسی به فکر نرفتن بود. گویا غریبه ای که نمی فهمید حال بد من و غم و دردم را، رو به نگاه خسته ی من کرد و محکم گرفت بازوی سردم را. یک اتفاق تازه رقم می خورد. من مانده بودم و چه کنمهایم. در گیر و دار رفتن و جا ماندن، در گیر و دار رفتن و برگشتن، در گیر و دار گفتن و فهماندن. او دوست بود یا خودِ دشمن بود. بر روی دوش زخمی من تردید، آن کوله بار پر شده از سنگ، و سرباز خسته بودم و ماندم با، فرماندهان مرده ی یک جنگ، و یک آسمان تیره ی در تبعید. آن خاکها که بر سر من می ریخت، پوشانده بود تا خودِ گردن را. ناگاه چشم من به خودم افتاد، دیدم چگونه مردن یک زن را. دیدم چگونه مردن یک زن را، با یک نگاه گیج به اطرافم، با یک نگاه دور به تنهائی، با یک نگاه خسته به جمعیت، برگشتم و خلاصه شدم در من. برگشتم و خلاصه شدم در من، لبخند را به روی لب آوردم، هر چند در نهایت بیرنگی. با مشتها به جان خود افتادم، بیسر صدا در اوج هماهنگی، تا شکل تازه ای به خودم دادم. وقتش رسید و دیر نجنبیدم، رفتم کنار پنجره ای تاریک، در انتظار آمدنم ماندم. در انتظار آمدنم ماندم، تا این که چشم من به افق وا شد. دنیای من دوباره پر از من شد. جای خدا درون دلم وا شد. رو کرد و گفت بنده ی خوبی باش، گفتم قبول و در دل من جا شد. با هر تپش به یاد خودش بودم، ویلچر نشینیم که مصیبت بود، یک اتفاق ساده و شیرین شد. من عاشقانه دل به خدا دادم، او نه نگفت و عاقبتم این شد. من نوعروس زندگی خویشم

(این شعر وصف حال او از دوران بیماری تا کنون می باشد که در هشتم آذر ماه 1396 سروده شده است.)

شهر می ریزد به هم وقتی دهان وا می کنم، من همان شعرم که در یاد تو غوغا می کنم. مثل یک آهو کنار چشمه ای لم دادم و، شیرهای بیشه را غرق تماشا می کنم. من خودِ عشقم که بین عاشق و معشوقه ام، رودها را یک به یک راهی دریا می کنم. مثل یک لبخند که روی لب یک بچه است، یک جهان امید را در سینه ات جا می کنم. رو به روی آینه با یاد تو می خندم و، زندگی را با نگاه گرم معنا می کنم. خوب می دانی اگر پیدا شوی در کوچه مان، پیش پایت تا کمر خورشید را تا می کنم.

(22 شهریور 1395)

من خوب می فهمم مثال رود و دریا را، آئینه را لبخند را شوق تماشا را. در قلب مادر جان خود هستم و مسرورم، از این که پیدا کرده ام زیباترین جا را. وقتی که بعد از بوسه اش با ذوق می گوید، به تار موی من نخواهد داد دنیا را. خوشبخت یعنی من که با یاد خدا عمری، در روشنائی طی نمودم کل شبها را. از این که هرگز لحظه ای از پا نیفتادم، از این که حل کردم به لطفش این معما را. از این که من را می برد هر لحظه بالاتر، از این که پیدا کرده ام راه ثریا را. دارم تماشا می کنم خود را و می بینم، یک دختر معصوم و خندان و فریبا را، دستی به رویم می کشم در قاب آئینه، بسیار خوشحالم از این راضی شدن یارا.

(این شعر با موضوع ارتباط با خداوند توسط شاعر در تاریخ 26 آبان 1397 سروده شده است.)

پیام راضی

راضیه همان طور که از نامش پیدا است هیچ گاه در برابر ناملایمات روزگار لب به شکوه و شکایت نگشود و خود را بازی دست معبودش می داند و واقعا راضی بود به رضای حق تعالی. الحق که این روحیه با چنین وسعت نظری شایسته و برازنده ی اسمش است. او همه ی دشواریها را هدیه ای از سوی خداوند متعال می بیند و شاید جمله ی ما رأیتُ إلّا جمیلا مصداق راضیه و راضیه ها از ابتدای تاریخ بشریت تا کنون باشد. راضیه می گوید من هیچ وقت برای سلامتی ام دعا نکردم و فقط از خدا طلب آرامش نمودم تا بتوانم با سختیهای زندگی ام کنار بیایم و خداوند را شاکرم که تا کنون به آرامش رسیدم و توانستم با ذهن خلاق و اندیشه ی متعالی بدوم. او معتقد است نباید به گذشته اندیشید. چون مانع دویدن می شود و نگران آینده ای که هنوز نیامده نباید بود. فقط و فقط باید در حال زندگی نمود و راه را برای آینده هموار کرد. او می گوید: چقدر زندگی کردن مهم نیست؛ چگونه زندگی کردن مهم است. اگر سختی به انسان فشار وارد کرد باید گریه کرد؛ ولی از آن گذشت و خود را رها نمود. او معتقد است اگر متوجه شدیم در حال غرق شدن هستیم باید خود را سبک نمائیم تا روی آب قرار بگیریم و آب ما را به سمت ساحل هدایت می نماید. از پس هر سختی آسانی هست. ما باید خدا را در رأس زندگی قرار دهیم. زیرا که او در هر لحظه و هر مکان کنار ما است. وقتی او باشد می توانیم با او درد دل نمائیم. با او شوخی کنیم و خود را در آغوشش قرار دهیم. راضیه معتقد است از زمانی که دچار بیماری شد عمیقا خود را در آغوش خدا می بیند و او لحظه به لحظه بر دستها و پاهایش بوسه می زند. در نهایت او چند عامل را شاه کلید موفقیت خود می داند. خدا، آرامش، اعتماد به نفس، عزت نفس، لبخند و سکوت توأم با رضایت.

 

گرد آوری و تنظیم: منصوره ضیائیفر

ویراستار: زینب غلامی